قاراب غزل مثنوی
پیغام مدیر :
با سلام خدمت شما بازديدكننده گرامي ، خوش آمدید به سایت من . لطفا براي هرچه بهتر شدن مطالب اين وب سایت ، ما را از نظرات و پيشنهادات خود آگاه سازيد و به ما را در بهتر شدن كيفيت مطالب ياري کنید.
قاراب غزل مثنوی
نوشته شده در 26 تير 1394
بازدید : 445
نویسنده : فاراب

بسمه تعالی

بیرون نمی رود دلم از پایتخت عشق

                                                از سایسار پرآوازه درخت عشق

اول به گویش مردم آخر خطابه معشوق

                                                من مبتلا شدم اینسان به بخت عشق

تا کی بگویمت از سرو ها ملبسم

                                                بیرون نمی کشم از تن من این تازه رخت خویش

دی ماه 89


12

بسمه تعالی

بیا دوباره به بالین ما گرم نرم بخواب

بیا دوباره به بالین ما بپیچ و بتاب

بیا به بوسه بسوزان تمام بودن ما

بهل تمام آنچه گذشته بروز حساب

بیا و باده بده مستی من از سر رفت

به یک نگاه هزار پیاله پر ز شراب

شراب خانگیت را چقدر نگه می داری

ببار معبر دل که دل گشته کباب

بیار سیخ و بیاور سیاهی تریاک

کشم زدود سیاهش سفیدی مهتاب

هر آنچه می کنم از دود دودمان پرهیز

دگر کنم ترک روزگار خراب

چنان رسید کار من جای باریکی

که یاد می کنم از دود، یادگار هر مرداب

مرا که ز قلیان هزار می پرهیزم

یکی دو روز دگر می شوم خراب خراب

که دیده بود  کارزوی باده خواریم باشد

شوم چنین به تعقیب اینهمه سراب

که دیده بود در آرزوی دود دودمان باشم

شوم چنین زهیبت دریا بسان حباب

بیا و هیبت ما را بساز پری جانم

شکسته می شوم از شیشه های نقاب

شکسته گر شود از معجر شیشه آفتاب

به شیشه می شوند جوانهای ما حباب حباب

بیا و لب به لبم بهل که بمیرم

بیا که یار بی تو گشته بی ارباب

بیا و گیسو به راه میکده ها

که گمره ند همه میخوارگان بی محراب

دمی گشا بسرم چتر مژگانت

که بارش چشم حوران شده مضراب

بیا به معبر ما  گدای تو اینجاست

کمی کرشمه و نازت براه خیر جناب

پری ز اینهمه انفاق کن بیرون

بده زناز تنعم ز روی استصحاب

قبول کن که عشق بی تو بی اساس و بی معناست

کمی بخوان مرا ز رسم ز آداب

تمام سرودهای خیابان و کاجها و اقاقیها

نشانیت زهمه می کنند استکتاب

نشانی تو را اگر به سروها بدهم

تمام کوچه تان می شود پر ز سرو گل عناب

نشانی تو را از من لاله ها می خواهند

زداغ دلم می دهم گواه ثواب

فرشته گان اگر ز عرش می آیند

برای یافتن این تو به پر زعذاب

عذاب می کشم ای عرش زدست انابت او

از این انابت او گشته ریش ما خضاب

انابت او بی پایه است می دانم

ولی چه کنم زدست این اصحاب

بیا اقامت گلها تمام می رود

بیا که می شود اینجا هزار گل کمیاب

بجستجوی تو ای ای عشق گشته ام همه جا

کنون که یافته ام مرا دریاب


13

بسمه تعالی

با تو هستم عشق آغاز من است

این که می گویم پریناز من است

با تو هستم عشق کار ساده نیست

سایه بر سرو فرو افتاده نیست

عشق از شولای چوگان آمده

از پی فرهاد پریشان آمده

از فضای بره های خستگی

آمده تا ریشه وابستگی

آمده از کوه نی ها غمین

آمده تا اشتیاق آخرین

آمده تا قااب بر دیوار هست

آمده تا عشق در پرگار هست

قاب های خسته بر دیوارها

وارث آدم زعمق غارها

عشق بی قاب است حتی بی نقاب

عشق بیناب است حتی بی عتاب

عشق را در قابها جا می کنند

در میان رختها تا می کنند

جایگاه عشق ها بی جایی است

اینهمه جانا که بی همتایی است

قابها که جایگاه عشق شد

جسم ها که پایگاه عشق شد

عشق را از رودها باید شنید

بیت بیت از مثنوی باید دوید

با تو هستم عاشقی کار تو بود

اینهمه شور من انکار تو بود

هر چه اکراه تو بیش از پیش شد

عشق من در مثنوی درویش شد

مثنوی درویش چشمان تو شد

مثنوی در پای ایمان تو شد

ای دو چشمت بیت های مثنوی

با تو هستم ای پری معنوی

ای دو ابرو مصرع زیبای عشق

ای دو مصرع آیت همپای عشق

ای لبانت جکمران و جام عشق

ای زبانت عنفوان نام عشق

قد برافراز ای قد و بالای دل

ای فراز ناز بی همتای دل

ای صدایت همنفس با آبشار

ای نگاهت آیه های جویبار

ای که غلتیدی به امواج بلند

ای که رقصیدی به گیسوی کمند

رقص تو در چشمهایت دیدنی است

گل ز آوای نگاهت چیدنی است

رقص در امواج انداخت قشنگ

رقص در نور صدایت رنگ رنگ

با تو هستم ای پریزاد قشنگ

مثنوی دارم هزارات رنگ رنگ

با تو هستم ای حرام عاشقی

ای که چون گلهای مریم صادقی

با تو هستم ای رخت خورشیدگون

سروها پیش تو گشته واژگون

از فراز کوه، نی ها، شد بلند

از پس کوه، از بلندی آمدند

هر کس بر گیسو و کمندی، خواند شعر

هر که بر سرو و سهندی، خواند شعر

هر که از گلهای فندق شعر داشت

در بن آن سایه ها، مهری گذاشت

هر که از گلهای گردو، حرف داشت

پیش آواز قناری، می گذاشت

هر کس از آواز قمری، سایه داشت

در بن انگورها، همسایه داشت

هر که در گیسوی رودی، خواب داشت

در نوک فنجی دل گرداب، داشت

هر که مستی را، ز انگوری گرفت

در بن این تاک هم زوری گرفت

هر کسی از شور یاری، می سرود

گل زگلهای اناری، می سرود

در انارستان، گیسوی نگار

در نگارستان، آن زلفین یار

گل زگلهای گلستان، می شکفت

مثنویهایم زغوغای تو گفت

گفت ای یار پریزاد قشنگ

ای که داری گل ز جیبت رنگ رنگ

یکنفر مستانه در پای تو شد

سخت او شیدا و در وای تو شد

تا ابد مست است از گیسوی تو

تا ابد شیداشت  کوی کوی تو

17/9/88

ساعت 6 عصر






مطالب مرتبط با این پست
.



می توانید دیدگاه خود را بنویسید


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: